یونان پشت سر خشایارشا، برای تسخیر آتن
برگردان: قاسم صنعوی
هرودوت هنگام سخن گفتن از سپاه تهاجمی خشایارشا، توانسته بانگ حیرت برآورد: «تمام این لشکرکشیها، (لشکرکشیهای داریوش برای مقابله با سکاها، لشکرکشی آتریدها در جنگ با ایلیون و غیره) و لشکرکشیهای دیگری علاوه بر اینها، ارزش ندارند که با این یک مقایسه شوند: زیرا کدام قوم آسیایی است که این شاه به سوی یونان گسیل نداشته باشد؟ ... قومی برایش کشتی فراهم میآورد، قومی دیگر پیاده نظام، قوم سوم سوار نظام؛ اینها گذشته از سرباز، کشتی نیز به او دادند تا اسبهایش را حمل کند، آنها کشتیهای دراز دادند تا از آنها پل سازد، دیگرانی هم کشتیها و آذوقه دادند.» (1) پس از آن هرودوت (در کتاب هفتم، 60- 100) فهرستی «از تمامی قومهایی که در لشکرکشی سهم جستند» عرضه میکند و مراقب است به ما بگوید ساز و برگ هر ملت چه بوده، سردارش چه کس و سلاحش چه بوده. به این ترتیب، گذشته از قومهای صرفاً ایرانی امپراتوری، از هندیها تا لیبیاییها، از اتیوپیاییها تا ایونیاییها، تمام قومهایی را که زیر بیرق هخامنشیان گرد آمدند، از برابرمان رژه میبرد. (2) اهمیت عامل یونانی در سپاههای خشایارشا، از همان لحظهای آشکار میشود که نویسندهی تواریخ شروع به برشمردن دریانوردان و کشتیهای لشکر او میکند:
فینیقیان و سوریان فلسطین، با سیصد ترییر (3)
مصریان با دویست کشتی.
قبرسیان صدو پنجاه کشتی فراهم آوردند و ساز و برگ آنها چنین بود: گذشته از امیرانشان که عمامه داشتند، دیگران «کیتاری» به سر میگذاشتند، بقیهی لباسشان همان لباس یونانیان بود. در میان آنان نمایندگان این قومها بودند: برخی از سالامین و آتن آمده بودند، برخی دیگر از آرکادی، برخی دیگر از کینتوس، (4) برخی از فینقیه، برخی از اتیوپی، و این را خود قبرسیان میگفتند.
اهل کیلیکیه صد کشتی فراهم آورده بودند... مردم پامفیلی (5) سی کشتی،... مردم لیکی پنجاه کشتی...
دوریائیهای آسیایی سی کشتی فراهم آورده بودند؛ آنان به شیوهی یونانی مسلح بودند و از پلوپونز آمده بودند.
کاریاییها هفتاد کشتی آماده کرده بودند، مانند یونانیان مسلح بودند... ایونیاییها صد کشتی فراهم کرده بودند، ساز و برگی چون یونانیان داشتند... ساکنان جزیرهها، مسلح چون یونانیان، هفده کشتی فراهم کرده بودند؛ آنان نیز از پلاسژیکها [پلاسگوی، پلاسژ، پلاژ] (6) بودند که بعداً ایونیایی خوانده شدند...
ائولیدیان شصت کشتی فراهم آورده بودند....
مردم هلسپونت - به استثنای مردم آبیدوس (7) که شاه به آنان دستور داده بود در محل خود مراقب پلها بمانند -... صد کشتی فراهم آورده بودند، آنان مانند یونانیان مجهز بودند، اینها مهاجرنشینان ایونیایی و دوریائی هستند....
در مورد ناوگان، پس از سرداران (که فقط پارسی و ماد بودند) مشهورترین نامها چنین است: تترامنستوس (8) صیدایی، ... ماتن (9) صوری،.... مربالوس (10) آرادوسی،... سیه نزیس (11) کیلیکیهای [کیلیکیایی]، کیبرنیس (12) اهل لیکی [لوکیا]، (13)... گورگوس (14) پسر کرسیس (15) و تیموناکس (16) پسر تیماگوراس، هر دو اهل قبرس، کاریاییهای هیستیه و غیره... از افسران دیگری نام نمیبرم، چون خود را ناگزیر نمییابم، ولی در مورد آرتمیز (17) که او را بابت شرکت در لشکرکشی به یونان (18) به شدت میستایم قایل به استثنا میشوم، و او با آن که زنی بود... از طریق پدر هالیکارناسی و از طرف مادر کرتی، بر هالیکارناس، (19) کوس، (20) نیزیروس و کالیمنوس (21) حکم میراند و پنج کشتی فراهم کرده بود... از میان تمام کسانی که در لشکر کشتی شرکت جستند، او بود که بهترین عقیدهها را به شاه ارائه کرد. مردم شهرهایی که او بر آنها حکم میراند... همه دوریائی بودند: هالیکارناسیان اهل ترهزن (در پلوپونز) هستند و مردم شهرهای دیگر اهل اپیدور...(22)
میبینیم: نه تنها یونانیان آسیا هیچ گونه دشواری بر سر راه خشایارشا پدید نیاوردند، بلکه به شدت به او کمک کردند که یونان را اشغال کند. (23) و در خود یونان نیز خشایارشا توانست، بدون مزاحمت، تا دل یونان به معنای اخص کلمه، تا ترموپیل، پیش رود و آن وقت با چند یونانی مصمم به آن که در خشکی راه را بر او ببندد رو به رو شود. (24) در حقیقت، سرگذشت خود هرودوت نیز ما را بر میانگیزد که باور کنیم از هلسپونت تا ترموپیل، پیشروی سپاههای زمینی خشایارشا همان کیفیت حرکت از شوش تا سارد، یعنی کیفیت پیروزمندانه، را داشته است. (25) این پیشروی، مدت درازی بیشتر به گردشی تفریحی در منطقهای دوست، شباهت داشت نه به جنگ تسخیر کننده در دیاری مخاصم. ولی بهتر است ببینید!
سه سال پیش از گذر از هلسپونت، خشایارشا در خاک یونان اقدام به شکافتن کوه آتوس کرد و در آن جا برای کندن زمین یونانی، واحدهایی از تمام ملتهای امپراتوری هخامنشی از پی هم آمدند؛ ولی درحالی که همراه با آنان، «خود ساکنان ناحیهی آتوس نیز به حفاری میپرداختند»، (26) حتی یک نفر یونانی قد بر نیفراشت تا با اجرای این کارهای عظیم که اهمیت استراتژیکیشان از نظر هیچ کس، به خصوص یونانیان، نمیتوانست پنهان بماند، به مخالفت بپردازد.
پسر داریوش، در همان زمان که ترعهی آتوس را حفر میکرد، برای پلهای قایقی که میبایست آسیا را به اروپا متصل کنند، «رشتههایی از پاپیروس و الیاف کنف که به مصریان و فنیقیان سفارش میداد، تدارک میدید؛ دستور داد انبارهای مواد غذایی برای سپاه بسازند تا مردان و اسبانی که راه یونان را در پیش میگرفتند متحمل رنج گرسنگی نشوند. همچنین پس از آن که دربارهی نقاط کسب آگاهی کرد دستور داد در مناسبترین نقطهها انبارهای مواد غذایی ایجاد کنند. و به این ترتیب بود که از تمام بخشهای آسیا، کشتیها و زورقها به نقاط مختلف برگزیده شده، آذوقه حمل کردند.» (27) این بار نیز یونان از جا نجنبید، حتی کاری نکرد که مزاحم ایجاد این انبارها شود. یا به عبارت بهتر چرا، اسپارت و آتن که بالاخره نگران شده بودند، به هم پیوستند تا راه را بر خشایارشا ببندند، ولی یگانه امر این که ناگزیر شدند راه رفته را برگردند و سپاهیان خود را به دیارشان باز گردانند، زیرا یونانیان ناحیههای مورد تهدید هلاد، که مصمم به پذیرفتن خشایارشا بودند، از این که به دنبال تمیستوکل بروند استنکاف ورزیدند:
"یونانیان چون از حرکتها و نیروهای برتر پارسی آگاهی حاصل کردند، بر آن شدند که سپاهی مرکب از ده هزار تن و به شدت مسلح، و مرکب از لاسدمونیان و آتنیان به تسالی بفرستند؛ لاسدمونیان تحت فرمان سینت (28) بودند و آتنیان از تمیستوکل فرمان میبردند: این سپاه میبایست بر گذرگاههای درهی تامپه (29) دست یابد. دو سردار چون به محل رسیدند از طریق نمایندگانی، از شهرهای ناحیه خواستند نیروهایی اعزام دارند تا به اتفاق هم گردنهها را حفظ کنند و نیز هر وسیلهای را به کار گرفتند تا شهرهای یونانی را مصمم گردانند که حالت دفاعی به خود بگیرند و با آنان در نبرد با پارسیان شرکت جویند. ولی بیشتر مردم تسالی و دیگر قومهام یونان که مجاور گذرگاههایی بودند که به داخلهی خطه منتهی میشدند، مصمم بودند که به فرستادگان خشایارشا، خاک و آب تقدیم کنند، و سینت و تمیستوکل هر گونه امید دفاع از درهی تامپه را از دست دادند و نیروهایی را که بر آنها فرمان میراندند، به دیارهای خود بازگردانند. (30)"
تنها دیودور نیست که این ماجرای فرعی ولی به شدت با معنای سلسله رویدادهایی را که بلافاصله پیش از رسیدن خشایارشا به اروپا صورت گرفت، نقل میکند. تواریخ هرودوت هم در این مورد سکوت نمیکند. واقعیت این است که مورخ جنگهای مادی، با ارائهی سرگذشتی مشروحتر از این رویدادها، میکوشد تا جایی که میتواند خفت و خواریئی را که از جانب یونانیان مورد تهدید هجوم، متوجه اسپارت و آتن شد رفع و رجوع کند، (31) ولی در پایان کار نمیتواند این واقعیت اساسی را پنهان بدارد که «بعد از آن مردم تسالی با حرارت و بیآنکه دیگر دستخوش نوسان شوند جانب مادها را گرفتند، به نحوی که طی جنگ نشان دادند فایدهی بزرگی برای شاه دارند». (32)
همان طور که هرودوت به صراحت مینویسد که این رویداد مربوط به زمانی است که خشایارشا هنوز در آسیا بود، به عبارت درستتر «هنگامی که شاه آماده میشد به اروپا قدم بگذارد و در آبیدوس به سر میبرد»، به رفتار خارقالعادهی هم اینان و هم آنان در این ماجرای نه چندان افتخارآمیز (هنگامی که حمله هنوز آغاز نشده است، بهترین سربازان یونان، حتی پیش از دیدار دشمن پراکنده میشوند) زمانی میتوان پی برد که صفحهای از نوشتهی افلاتون را بخوانیم که آشکارا بدون شور و موضعگیری نوشته است و بر وضع آتن در یونان در آستانهی ماجراس سالامین - بر تنهایی سیاسی و به خصوص روحیاش و مخاصمت عمیقی که دور تا دورش را گرفته - پرتو غریبی میافکند:
"سپس زمان گذشت؛ خبر رسید که داریوش مرده است و پسرش با تمام شور جوانی به جای او بر تخت جای گرفته است و از نقشه (اشغال یونان) چشم نپوشیده است. آتنیان با آگاهی از سابقهی ماراتون، به خود گفتند که تمام تدارکها متوجه آنان است؛ وقتی از شکافتن کوه آتوس و افکندن پل بر هلسپونت و شمار کشتیها آگاه شدند، عقیده یافتند که نه در خشکی و نه در دریا، نجاتی وجود ندارد؛ فقط باید به یاد میآوردند که طی حملهی اول و رویدادهای ارهتری، هیچ کس نه به یاری آنان شتافته بود و نه به این خطر تن در داده بود که شریک نبردهای آنان شود؛ کاملاً انتظار داشتند که این بار نیز در خشکی وضع به همان نحو باشد؛ از جانب دریا نیز.... آنان جز در خود و خدایان، پناهی نمییافتند. (33)"
افلاطون که پنجاه سال بعد از سالامین متولد شده، در این جا، بیش از ترسهای آتنیان که شاهد آمدن خشایارشا هستند، شکوههای همانهایی را خلاصه میکند که به تحریک تمیستوکل -مردی که از طرف آنان مأمور شده بود گذرگاه اولمپ (34) را حفظ کند، ولی پیش از آمدن پارسیان، راه رفته را بازگشته بود- به جای دفاع از پرستشگاههای خود، گورهای خود و وطن خود، باز هم پیش از رسیدن پارسیان، شهر خود و آکروپول خود را ترک کرده بودند و به این امید که حال که یونانیان به آنان کمک نکردهاند خدایان به یاریشان خواهند آمد، به کشتیها نشسته بودند.
افلاتون، زادهی آتن، بدون شک خیلی بیش از هرودوت که زادهی آسیا است و بر تیرهروزیهای آتن نمیگرید و پیروزی نهاییاش را جز به سبب سفارش نمیستاید، این شکوهها را شنیده است و به همین دلیل است که در نوشتهی فیلسوف، عبارتهایی از این دست میتوان یافت: «این حملهی غولآسا از طریق خشکی و از طریق دریا، ترسی نومیدانه در ما میدمد»، و این گفته، بیش از هر گونه قصهی تاریخنویس، وضع آتنیان را درخود خلاصه میکند.
و این شکوهها توجیه شده بودند، زیرا نه تنها کسی به یاری آتنیان نشتافت، بلکه بسیاری از یونانیان شتاب ورزیدند که به قاصدان شاه بزرگ، خاک و آب، نمادهای وفاداری و فرمانبری بدهند: «از کسانی که با تقدیم آنان موافقت کرده بودند، تسالیاییها، دولوپها، انیانها، پرهبها [پرهبیان]، لوکریدیان، ماگنتها، مالهئیان، (35) آخائیان فتیوتید، تبائیان و سایر بئوتیائیها، به استثنای پلاتهئیان بودند.» (36) دیودور میافزاید که انجمن یونانیان گرد آمده در بررخ کورنت، چون آگاه شد که «ملتهای یونانی داوطلبانه جانب بربران را گرفتهاند. به شهرهایی که هنوز هیچ گونه حرکتی نکرده بودند هیأتهای نمایندگی فرستاد تا از آنان دعوت کند که به یونانیان دیگر بپیوندند... از این شهرها برخی به روشنی به اتحادیه پیوستند، دیگران کار تصمیمگیری را به درازا کشاندند، فقط به تأمین امنیت خود میپرداختند و در انتظار نتیجهی جنگ به سر میبردند. (37) اما آرگوسیان نمایندگانی به انجمن فرستادند و اعلام داشتند که آمادهاند سهمیهی خود از سربازان را بدهند، به شرط آن که در فرماندهی سهمی به آنان داده شود. اعضای انجمن به آنان پاسخ دادند که اگر آرگوسیان فرمانبری از سرداری یونانی را بیش از خودکامگی مردی بربر غیر قابل تحمل میدانند، میتوانند در خانههای خود بمانند (38) ....» میبینیم، هنگامی که بخشی از یونانیان به صراحت اعلام میداشت که جانب خشایارشا را میگیرد و به نحو مؤثر به او خدمت کرد، بخشی دیگر طبق عادت، کار تصمیمگیری را به درازا کشاند تا بتواند در لحظهی مناسب به یاری طرف پیروز برود، (39) به نوعی که در فرجام، به میل یا به زور، همه به دنبال او رفتند. (40) خیلی بالاتر از این، در حالی که پیش از ترموپیل حتی یک نفر یونانی بر نخاست تا با پیشروی سپاهیان شاه مخالفت کند، ساکنان تمام سرزمینهایی که خشایارشا از آنها گذشت، هر چه او خواست کردند، «هر چه فرمان داد، انجام دادند» و امر بیسابقه در تاریخ یونان این که مدتها پیش از رسیدن شاه هخامنشی، یونانیان تدارکهای فراوان دیدند و خرجهای فراوان کردند تا به نحو شایسته از او استقبال کنند:
"پس از آن که تازوسیان سپاه خشایارشا را پذیرفتند و از طرف شهرهای قاره غذایی عرضه کردند، آنتیپاتر [آنتیپاتروس] پسر اورژوس، متشخصترین شهروندی که به این منظور برگزیده شده بود، به آنان نشان داد که برای این وعده غذا چهار صد تالان نقره خرج شده است. و بنا بر محاسبههای ارائه شده از سوی کسانی که مأمور پذیرایی بودند، در شهرهای دیگر نیز وضع به همین منوال بود. زیرا برای این غذا - غذایی که از مدتها پیش سفارش داده شده بود و برایش ارزش بسیار قایل بودند - چنین وضعی وجود داشت. به محض آن که قاصدان خبر عبور خشایارشا را به اطراف میرساندند، شهروندان در شهرهایشان، غلات را بین خود تقسیم میکردند و همه طی ماهها، به تهیهی آرد میپرداختند، آرد جو و آرد گندم؛ بهترین دامهایی را که میتوانستند بخرند چاق و پروار میکردند یا پرندگان زمینی و آبی را در مرغدانیها و در آبگیرها میپروردند تا از سپاه پذیرایی کنند؛ از سویی هم از طلا و نقره، ظرف و گلدان و سایر اشیائی را که روی میز مینهادند میساختند؛ این اشیاء فقط به شخص شاه و هم سفرههایش اختصاص داده میشد.... (41)"
اگر قومی که شهرت دارد آزادترین قومهای تاریخ است و بیش از هر قومی به آزادی خود دلبستگی دارد، به جای سلاح برگرفتن به قصد دفاع از خاک و آزادی خود، وقتش را صرف پرواری کردن دام و پرورش طیور و هر چه هم اکنون دیدیم کند تا خشایارشا را بپذیرد، آیا باز هم میتوان قبول کرد که بیشتر یونانیان، رسیدن خشایارشا را چیزی جز جشنی بزرگ در نظر میگرفتهاند؟ (42)
آری، میدانم که کملهی جشن ممکن است در این جا خیلی نا به جا جلوه کند و آن چه هم اکنون نوشتم به خصوص نامربوط به نظر برسد. ولی شما نیز لحظهای به رویدادهایی که نقل کردم بیندیشید: به تشویقهایی که بابت اشغال هلاد از جانب یونانیان نثار پارسیان شد؛ به کمکی که خشاریارشا از جانب یونانیان آسیا و اروپا دریافت داشت؛ به قضیهی گذر از اولمپ؛ همچنین به گسستن مردمان تسالی، تب، آرگوس و بسیار یونانیان دیگر از آتن و پیوستن آنان به شاه هخامنشی؛ بالاخره به ضیافتهای واقعی و پر جلال و شکوهی که از مدتها پیش به دقت تدارک دیده شده بود تا به نحو شایسته از شاه بزرگ پذیرایی به عمل آید، بیندیشید و آن وقت به معنای واقعی سؤالم پی میبرید.
به خصوص نگویید که وحشت و اجبار بود که سبب شد یونانیان چنان رفتار کنند. تمام آن همه افراد، از مردمان تسالی، آرگوس، تراکیه، تب یا نقاط دیگر که قانون شوش را بر قانون آتن با اسپارت ترجیح میدادند از این رو به دنبال خشایارشا راه نیتفادند که نوک شمشیر را بر پهلوهای خود احساس میکردند؛ پس این سستی همگانی - فرصت نشان دادن آن را خواهیم داشت- که حتی با ناکامی دریایی سالامین پایان نمییابد، از چه ناشی میشود؟
آیا وحشت از پارس بود که بر پیتی غلبه کرد و سبب شد تا آن چنان که پتر به انکار عیسی پرداخت، جانب پارس را بگیرد؟ آیا وحشت از پارس بود که تمیستوکل و ده هزار آتنیاش و اسپارتیان را بر آن داشت تا گذرگاه اولمپ را که به آنها دستور داده شده بود در حفظش بکوشند، رها کنند؟ آیا وحشت از پارس بود که آرگوسیان را ناگزیر کرد سفیران اسپارت را که برای جلوگیری از پیشروی سپاهیان خشایارشا، اتحاد آنان را درخواست میکردند، از خاک خود برانند؟ پس در این صورت شهامت افسانهای یونانیان چه شده بود؟ به خصوص که تاریخنویسان یک صدا تأیید میکنند که پس از ماراتون، یونانیان که بر قدرت خود آگاهی حاصل کرده بودند، دوباره جرأت یافتند و دیگر از پارسیان بیمی نداشتند.
و اگر قدرت مقاومتناپذیر خشایارشا بود که این پسران هلاد را از راه به در برد، پس احساس فطری آنان از شرافت و عشق شدیدشان به آزادی چه شده بود؟ زیرا به هر حال، به جای این که صبر کنند تا برای شاه غذاهایی تدارک ببینند که نظیر آنها را یونانیان هرگز به افراد بشری عرضه نمیکردند، و بعد بروند و صفهای سربازان و دریانوردان خشایارشا را انبوه کنند، میتوانستند دست به همان کاری بزنند که طبق نوشتههای سالنامههایشان، سکاها در نظر گرفته بودند تا لشکرکشی داریوش را با ناکامی مواجه کنند، (43) و خیلی بعدها هم روسها به آن دست زدند تا از پس ناپلئون برآیند.
ولی کافی است توصیف بسیار مشروح اقدامهایی را که اسپارت و آتن نزد یونانیان دیگر به عمل آوردند تا اتحاد آنان را کسب کنند، در اثر خود هرودوت بخوانید تا دریابید که آن چه اکثریت قومهای یونانی را به دنبال خود کشید تا به جانب شاه بزرگ روی بیاورند، نه وحشت، (44) بلکه گذشته از «دشمنیها و جنگهایی که قومی را در برابر قومی دیگر مسلح میکرد»، (45) جاذبهی مفرط امپراتوری ثروتمند، سازمانیافته، نیرومند، درخشان، شکوهمند و در عین حال چون کودکی سر به راه بود که میتوانست نیکوکاریهایش را بگستراند و گشادهدستیاش را به تمام کسانی که قانونش را میپذیرفتند اعطا کند. و اگر دلیل خواسته باشید، حاضر و آماده است. هرودوت میگوید که در آغاز مخاصمتها، «یونانیانی که بهترین احساسها نسبت به یونان آنان را برمیانگیخت»، یعنی آتن، اسپارت و شهرهای کوچکی که در سایهی این دو به سر میبردند، سفیرانی به آرگوس اعزام داشتند؛ نزد کورسیریان، (46) به سیسیل نزد ژلون، و به کرت نماینده فرستادند (47) تا از آنان دعوت کنند که بر ضد پارس اتحادیهی نظامی پدید آورند. پیش از این دیدیم کورسیریان که جزیرهشان (کورفو (48) ی کنونی دارای وضعی بود که آن را از هر گونه تهدید مصون میداشت، و آرگوسیها که آنان نیز با خطری رو به رو نبودند، زیرا سایهی شاه هخامنشی هنوز بر پلوپونز نمیافتاد، به پیشنهاد مربوط به تشکیل اتحادیه چگونه پاسخ دادند. (49) حال ببینیم ژلون مشهور، «خودکامهی مقتدر سیراکوز»، «درخشانترین مردی» (50) که میتوانست خشایارشا را دشمن خاص خود در نظر بگیرد، زیرا به گونهای که میگویند، او در همان روز نبرد سالامین، کارتاژیهای متحد شاه بزرگ را در هیمر (51) متوقف کرد، آری چنین فردی، از سفیران آتن و اسپارت چه استقبالی به عمل آورد. (52)
روایت هرودوت طولانی است، خیلی طولانیتر از آن که بتوانم به طور کامل نقل کنم. از آن گذشته، مسلم است که هرودوت در این جا نیز مانند هر جای دیگر، گفتارهایی از خود میسازد که نمیتوانسته شنیده باشد، و چیزی را که در این باره مینویسد، من خیلی بیش از گفتاری که به خشایارشا و اطرافیانش نسبت میدهد تاریخی در نظر نمیگیرم. ولی بالاخره نویسندهی تواریخ در این جا «با کمک گرفتن از آن چه دربارهی شرایط حادثه شنیده»، یکی از نزاعهای متعدد خانوادگی را توصیف میکند که طی آنها، یونانیان از زمان محاصرهی ایلیون، بغض و عنادشان نسبت به هم را آشکار میکردند، توقعهایشان را به زبان میآوردند، یکدیگر را به مبارزه میخواندند و بالاخره هم ناموافقتر از پیش، یکدیگر را ترک میکردند. و چون این صحنه به طور کامل وضع روحی دنیای یونانی را در زمانی که خشایارشا قدم به هلاد مینهاد در خود خلاصه میکند، اصل آن است که خطوط اساسی آن را به خاطر بسپاریم:
"وقتی سفیران یونانیان به سیراکوز رسیدند، با ژلون به مذاکره پرداختند و به او گفتند: «لاسدمونیان، آتنیان و متحدان آنان ما را فرستادهاند تا از تو تقاضا کنیم بر ضد بربر با ما شریک شوی؛ بیشک بیخبر نیستی که او یونان را تهدید میکند.. تو که قدرت فراوان داری، و بر سیسیل، بخشی از دنیای یونانی که ناچیز هم نیست حکم میرانی، به یاری کسانی بیا که از آزادی یونان دفاع میکنند.... اگر در میان ما برخی هستند که خیانت میکنند، دیگران از کمک رساندن سر باز میزنند... این بیم وجود دارد که تمامی یونان از پای در آید.... پیش از آن که چنین حادثهای روی دهد، هر گونه احتیاط را به کار گیر... با شتافتن به یاری ما، از شخص خود دفاع میکنی....» آنان چنین سخن گفتند؛ و ژلون به تندی آنان را مورد خطاب قرار داد و در پاسخ گفت: «مردان یونان، وقتی جرأت میکنید مرا به اتحاد بر ضد بربر فرا بخوانید، لحنی بسیار متفرعنانه دارید...در گذشته، زمانی که با کارتاژیها در ستیز بودم، از شما درخواست کردم به اتفاق من به سپاهی از بربران حمله کنید و شما نیامدید... ولی اکنون که نبرد به دیار شما رسیده، ژلون را به یاد میآوردید. شما با من رفتاری تحقیرآمیز داشتهاید، من با شما چنین رفتار نمیکنم، آمادهام به یاری شما بیایم.... ولی.... فرماندهی از آن من خواهد بود...» سیاگروس (53) (یکی از اسپارتیان) چون سخنان ژلون را شنید، نتوانست خویشتنداری کند واعلام داشت: «آه! قطعاً آگر آگاممنون، (54) نوهی پلوپس، (55) بشنود که ژلون و سیراکوزیان، فرماندهی را از اسپارتیان به یغما بردهاند شکوههای بلند سر خواهد داد...» پس از آن ژلون به متحدان چنین پیشنهاد کرد: «بیگانهی اسپارتی.... هرچند در گفتارت سخنان اهانتآمیز بود، مرا مصمم نکردی که جانب ادب فرو بگذارم... اگر شما بر سپاه زمینی فرمان میرانید، فرماندهی سپاه دریایی با من خواهد بود... باید یا به این رضایت دهید یا از این دیار بروید...» فرستادهی آتن بر نمایندهی اسپارت پیشی گرفت و پاسخ داد: «شاه سیراکوزیها، به سبب نیاز به فرمانده نیست که یونان ما را نزد تو فرستاده، بلکه بر حسب نیاز به سرباز است... حتی اگر لاسدمونیان فرماندهی ناوگان را به تو واگذارند ما چنین نمیکنیم؛ زیرا فرماندهی از آن ما است... به گفتهی هومر شاعر، یکی از ما که به محاصرهی ایلیون رفته، بیش از همه در نظم بخشیدن و فرمان دادن به سپاه، مهارت داشته...» ژلون باز گفت: «بیگانهی آتنی، آن چنان که به نظر میرسد، شما در دیار خود فرماندهانی دارید، ولی افرادی ندارید که فرماندهان بر آنان فرماندهی کنند.... بسیار خوب.... برای شما بهتر همان که هرچه زودتر این دیار را ترک کنید، به جایی که از آن آمدهاید باز گردید و به یونان اعلام کنید که سال برای آن دیار، بهار خود را از دست داده است (56) ...»
این متنی است که نیازی به تفسیر ندارد، به خصوص که هرودوت مراقب است ما را بیاگاهاند که ژلون همین که با خبر شد «پارس از هلسپونت گذشته است، کادموس (57) پسر اسکیتس، (58) اهل کوس را با سه کشتی به دلف فرستاد تا پولی بسیار و پیامهای دوستانه با خود ببرد و منتظر پایان جنگ بماند؛ اگر بربر پیروز بود پول را به او بدهد و بابت سرزمینهایی که ژلون بر آنها حکم میراند، خاک و آب تقدیم او کند.» خواهید پذیرفت که آن چه نقل کردیم به معنای واقع بیسابقه است. زیرا بالاخره ژلون یکی از شاهان خرد و بیاهمیت قوم سیکول (59) (60) نبود، بلکه مردی بود که سفیر اسپارت به او میگفت: «تو که قدرت فراوان داری، و بر سیسیل، بخشی از دنیای یونانی که ناچیز هم نیست حکم میرانی، به یاری کسانی بیا که از آزادی یونان دفاع میکنند...»(61) و ژلون نه تنها نرفت، بلکه شتاب ورزید برای شاه بزرگ چیزی را بفرستد که هنوز از او خواسته نشده بود: تقدیم خاک و آب، که شوش از کسانی توقع داشت که بخواهند قانون آن جا را تحمل کنند.
هرودوت در جایی این سطرهای متهم کننده را مینویسد که وقتی به بریدهای از قوانین افلاتون که پیش از این نقل کردم پیوند بخورد، این اطمینان را در ما ایجاد میکند که سی سال پس از حملهی خشایارشا، آتنیان مصممانه فکر میکردند که پیش از سالامین، یونانیان فقط یک میل داشتهاند: با مادها صلح کنند. آری، مسلماً این سخنی تهورآمیز است، اما ضمناً کسی هم که آن را پیش میکشد من نیستم، بلکه نویسندهی تاریخ جنگهای مادی است: «گفته میشد که لشکرکشی شاه بر ضد آتن است: ولی تهدیدی متوجه تمام یونان بود. یونانیان که بر این امر واقف بودند، به یک نحو از آن متأثر نشده بودند؛ کسانی که به شاه پارس خاک و آب داده بودند، اطمینان داشتند که از جانب بربران هیچگونه ناراحتی متوجهشان نخواهد شد؛ آنهایی که خاک و آب نداده بودند، به عکس، غرق در وحشت بودند، زیرا یونان به اندازهی کافی کشتی نداشت که در برابر ضربهی دشمن مقاومت کند، و توده [شهروندان] نمیخواست در نبرد شرکت جوید، (62) ولی آماده بود از مادها فرمان ببرد:
οὔτε βουλομένων τῶν πολλῶν ἀντάπτεσθαι τοῦ πολέμου, μηδιζόντων δὲ προθύμως.
هرودوت میافزاید:
«این جا ناگزیرم عقیدهای را بیان کنم که سبب میشود بیشتر مردم به من نظر بد پیدا کنند؛ ولی چون این عقیده به نظر من مطابق حقیقت است، از بیان آن خودداری نخواهم کرد. اگر آتنیان....تسلیم خشایارشا میشدند، هیچ کس نبود که بکوشد در دریا در برابر شاه بزرگ مقاومت کند.... متحدان لاسدمونیان، آنان را ترک میکردند...لاسدمونیان تنها میماندند... چون میدیدند یونانیان دیگر در کنار مادها جای میگیرند، با خشایارشا صلح میکردند. و به این ترتیب، در هر دو مورد، یونان دستنشاندهی پارسیان میشد.» (63)
درست خواندهاید، شخص هرودوت است که تأیید میکند: خود اسپارت هم ممکن بود قانون شوش را بپذیرد، - ضمناً این کاری است که پوزانیاس میخواست به رغم سالامین و به رغم پلاته انجام دهد. حقیقت این است که حضور شاه بزرگ در خاک هلنیک، برخلاف آن چه عادت کردهاند بگویند، نه تنها اتحاد مقدس و قیام انبوه یونانیان را برای مخالفت با اشغالگر بیگانه برنینگیخت، بلکه یونانیان، آشکارا و وقیحانه در این حضور، فرصت غیرمنتظرانهای یافتند تا عقدهی نزاعهای دیرین خود را خالی کنند و کینههای شدیدشان را فرو بنشانند.
پس از ماجرای ترموپیل، که اگر بتوانیم و اگر بخواهیم زیورهایی را که یونانیان به منظور پوشاندن ضعف خود در خیال پروردند از یاد ببریم، این ماجرا فقط شکست @ بود، و از این رو شکست بود که یونانیان مأمور حفظ گردونه، گروهی کثیر، بیش از هفت هزار تن، از جمله لاسدمونیان مغرور، محل نگهبانی خود را ترک کرده بودند؛ (64) دیگران، تبائیان، در بحبوحهی نبرد به پارسیان پیوسته بودند؛ و لئونیداس و سیصد اسپارتی که با شهامت مرده بودند نتوانسته بودند سپاهیان عازم آتن را متوقف کنند - باری، پس از این شکست، تسالیان فقط یک اندیشه در سر داشتند: انتقام اهانتهایی را که فوسهایها (65) به آنها وارد آورده بودند و در گذشته چهار هزار تن از آنان را کشته بودند، بگیرند. از این بلافاصله پس از رویدادهای ترموپیل، قاصدی نزد فوسهایها «که پیوسته هدف کینهی آنان بودند» فرستادند تا به آنان بگوید: «فوسهایها، اکنون بپذیرند... که به اندازهی ما ارزش ندارید... امروزه ما نزد شاه بربر از چنان اعتباری برخورداریم که در حیطهی قدرت ما است که شما سرزمین خود را از دست بدهید و گذشته از این محکوم به بردگی شوید... پنجاه تالان نقره به ما بپردازید و ما قول میدهیم که به این قسمت، شّرهایی را که دیارتان را تهدید میکند از شما دور کنیم.» (66) و در پاسخ به این تهدید مهیب، آیا میدانید فوسهایها چه گفتند؟ بسیار ساده اظهار داشتند که این پول را نخواهند پرداخت، ولی «هیچ چیز مانع از آن نخواهد شد که آنان نیز در کنار مادها جای گیرند». (67) و مردم تسالی برای آن که از فوسهایها انتقام بگیرند «عهدهدار راهنمایی بربران شدند». بنابراین، پارسیان به راهنمایی تسالیان بود که به دورید، به «سرزمین اصلی دوریائیهای پلوپونز» قدم گذاشتند؛ و به گفتهی هرودوت پارسیان در آن جا هیچ گونه بدی نکردند، «چون ساکنان آن دیار با مادها متحد شده بودند.» سپس سپاه خشایارشا که به سوی آتن میرفت، وارد بئوتی شد. «مردم بئوتی یک پارچه جانب مادها را گرفته بودند؛ به علاوه، مقدونیانی که آلکساندر فرستاده بود، (68) به شهرهای خود بازگشته بودند تا به تأمین محافظت از آنها بپردازند: و به محافظت از شهرهای خود از این طریق تحقق میبخشیدند که وفاداری بئوتیاییها به آرمان خشایارشا را برای او تأمین کردند.» (69) و بئوتیاییها با لو دادن شهرهای تسپیس (70) و پلاته، متحدان آتن، و «آگاهانیدن مادها از این که شهرهای مذکور به آنان علاقهای ندارند»، (71) شتاب زده این وفاداری را به اثبات رساندند. پس از پلاته، نوبت به آتن میرسید و در این جا ترجیح میدهم که رشتهی سخن را به دست هرودوت بسپارم: « از زمانی که بربران از هلسپونت، مبدأ پیشرویشان در اروپا، گذشته بودند... باید سه ماه وقت صرف میکردند تا به آتیک قدم گذارند، و در آن جا در دوران آرکونتی کالیادس (72) به آتن رسیدند. بر شهر که تهی از مردم بود دست یافتند و در آن فقط گروه کوچکی از آتنیان را یافتند که در پرستشگاه پناه جسته بودند، آنان ناظران معبد و گروهی از مردم فقیر بودند... فقر اینان مانع از آن شده بود که شهر را ترک کنند...» (73) به این ترتیب، از هلسپونت تا آتن، هنگامی که بسیاری از یونانیان خشایارشا را با آغوش باز میپذیرفتند، تنها کسانی که در برابرش قد برافراشتند تا راه را بر او سد کنند، اندک اسپارتیان لئونیداس بودند که مرگ را بر ننگ گریز ترجیح دادند، و نیز مشتی آتنیان که فقیرتر از آن بودند که بتوانند بگریزند.
پینوشتها:
1. Herodote, Vll, 21.
2. خواننده در تواریخ، کتاب هفتم، 61-89، فهرست تفصیلی این قومها و ملتها را خواهد یافت. در این جا ما به ترتیب دخول آنها در متن هرودوت، به ذکر نامها اکتفا میکنیم: پارسیان، مادها، کیسیاییها، هیرکانیان، سوریان، کلدانیان، باکتریانیها، سیتها هندیان، آرینها (ساکنان آری یا هری، ایالت هرات، در افغانستان کنونی)، پارتها، خوارزمیان، سغدیان، گنداریان، دادیکها، خزران، سرنگیان [زرنگیان]، پاکتیها، اوتیها، میسها، پاریکانیان، سپس به دنبال آنها: عربها، اتیوپیاییهای ساکن جنوب مصر، اتیوپیاییهای آسیا (دراویدینها؟)، لیبیاییها، پافلاگونیاییها، لیگورها، ماتیینها، ماریاندینها، کاپادوکیهایها، فریگیهایها، ارمنیان، لیدیاییها، میسیانها، تراکیهایهای آسیا (بیتیانها)، لازوسیان، میلیینها، تیبارهنیان، ماکرونها، موسی نکها، مارها، کلکیدیها [کلخیدیها]، آلارودیها، ساسپیرها، ساکنان جزیرههای دریای اری تره و ساگارتیائیها.
3. ترییر Triè re، (ص 310 چاپ قبلی) کشتی جنگی یونانی که سه ردیف پاروزن داشته.
4. Kyntos.
5. Pamphilie.
6. پلارژیک [پلاسژیک، پلاسژها Pelasges، به یونانی پلاسگوی Pé lasgoi ، (ص 310 چاپ قبلی) قومی که پیش از رسیدن هلنها در اژهئید زندگی میکردند. یونانیان این نام را به آنها داده بودند و آنان را بربر (کسانی که به یونانی تکلم نمیکنند در نظر میگرفتند.
7. Abydos.
8. Té tramenstos.
9. Matten.
10. Merbalos.
11. Syennosis
12. Kybernis.
13. Lycie.
14. Gorgos.
15. Chersis.
16. Timonax
17. Artemise.
18. این اعتراف خارقالعاده که خالی از لطف هم نیست، از این امر ریشه میگیرد که هرودوت که ناگهان مبتلا به شووینیسم شدید شده، نمیتواند غرور خود را پنهان کند که آرتمیز، که مانند خود او فرزند هالیکارناس است، در لشکرکشی به یونان شرکت داشته!
19. Halicarnasse.
20. Cos.
21. Calymnos.
22. هرودوت، کتاب هفتم، 89-100، که در زمینهی مورد نظر، فقط اصل آن را نقل کردهام، ن. ک. دیودور، کتاب یازدهم، پایان 3: «در ناوگان خشایارشا بیش از هزار و دویست کشتی دراز بر شمرده میشد، و از این شمار، سیصد و بیست کشتی یونانی بود، یعنی یونانیان خدمهشان را پدید میآوردند، زیرا کشتیها برای شاه تدارک دیده شده بودند: تمام کشتیهای دیگر به ملتهای بربر تعلق داشتند». در واقع تمام آنها نه، زیرا خود دیودور بلافاصله پس از آن ادامه میدهد: «مصریان دویست کشتی داده بودند؛ فنیقیان سیصد کشتی؛ کیلیکیهایها همین اندازه؛ کاریاییها هشتاد کشتی؛ قبرسیان صد و پنجاه کشتی. در میان یونانیان، دوریائیها که در اطراف کاری زندگی میکردند، مشترکاً با رودسیاییها و مردم جزیرهی کوس، چهل کشتی فرستاده بودند؛ ایونیاییهای پیوسته به ساموسیان و ساکنان کیو، صد کشتی؛ ائولیدیها با لسبوسیان و تنهدوسیان چهل کشتی؛ هلسپونتیها و ساکنان جزیرههای پونت، هشتاد کشتی؛ ساکنان جزیرهها، یعنی مردم جزیرههای واقع بین سیانه ودماغهی تروپیوم و سونیوم، پنجاه کشتی...» ن. ک. هرودوت، کتاب هفتم، 175: «بر تمام اینهایی که برشمرده شد. شایسته است نیروهای تجهیز شده در اروپا نیز افزوده شود:... یونانیان تراکیه و همسایگان آنها، صد و بیست کشتی تدارک میدیدند، خدمهی این کشتیها بالغ بر هشتاد هزار تن بودند. در مورد نیروهای زمینی، تخمین میزنم آن چه تراکیهایها، ارودها، بوتینها، پئونیان، کالسیسیان، بریژهها، مردم پیره، مقدونیها، پرهبها [پرهبیان]، ماگنتها، آخائیها، انیانها، دولوپها و تمام ساکنان ساحل تراکیه فراهم آوردند...سهمیهی این قومها سی میریاد بود...» بنابراین سیصد هزار تن. باید توجه کرد که دیودور سیسیلی هم در کتابخانه، کتاب یازدهم، 6، میگوید که «شمار نیروهای کمکی که خشایارشا در اروپا تجهیز کرده بود اندکی کمتر از دویست هزار تن بود». مقایسه کنید این رقم را با رقم یونانیانی (به جز مقدونیان) که همراه اسکندر به پارس آمدند (هفت هزار نفر و ششصد سوار از یونان به معنای اخص کلمه؛ کمتر از بیست هزار در مجموع با محاسبهی ایلیریاییها و تریبالها) و درک خواهید کرد که تمام یونانیان به خشایارشا به دیدهی دشمن مینگریستند.
23. یک بار دیگر هم بازگو میکنم که خود یونانیان بودند - و هرودوت نیز این را تأیید میکند - که خشایارشا را بر انگیختند به مقابله با یونان بشتابد. ولی بهتر است تواریخ، کتاب هفتم، بندهای 5 و 6 را بخوانید: «اما خشایارشا در آغاز هیچ به فکر جنگ با یونان نبود. ولی ماردونیوس، پسر گوبریاس.... بر خشایارشا چیره شد و او را قانع کرد به کاری که او میگوید دست زند؛ زیرا موقعیتهای دیگری به یاریاش آمد که در قانع کردن شاه سهم داشت: از تسالی، از دیار آلوآدها، قاصدانی آمده بودند که هر گونه شور خود را برای برانگیختن شاه به حمله به یونان عرضه میکردند (آلوآدها بر تسالی حکم میراندند)؛ از طرفی هم، آن دسته از افراد خاندان پیزیسترات که به شوش رفته بودند با همان لحن آلوآدها با خشایارشا سخن میگفتند و دلگرمیهای مصرانهتری بر آنها میافزودند. آنان، هنگام رفتن به شوش، اونوماکریت [اونوماکریتوس] آتنی، شارح و گردآورندهی پیشگوییهای موزه را با خود آورده بودند... و او هر زمان که به حضور شاه بار مییافت... اعلام میداشت که هلسپونت باید روزی به دست یکی از پارسیان به بند کشیده شود و از هر گونه لشکرکشی خبر میداد.»
دامنهی خارقالعادهی کمکی که خشایارشا از یونانیان برای اشغال یونان دریافت داشت با مقایسهی کمکی که یونانیان بابت به اصطلاح لشکرکسی پان هلنیک اسکندر به پارس کردند، آشکار میشود. ن. ک. یونانیان و بربرها، جلد دوم، صفحه 131.
24. ن. ک. مقالهی «ترموپیل و آرته میزیون» در همین سایت.
25. در اثر هرودوت، کتاب هفتم، 51-56، توصیف گذر خشایارشا و سپاهیانش از هلسپونت را بخوانید و معنای این کلمهی پیروزمندانه را درک خواهید کرد: «آن روز، پارسیان آمادهی گذر از تنگه شدند. روز بعد... در نخستین روشنایی خورشید، خشایارشا با جامی زرین، شراب به دریا ریخت و به درگاه خوشید دعا کرد... دعایش به پایان رسید، جام را با گلدان بزرگ دو دستهای و شمشیری پارسی، به آب افکند... چون کارش به پایان رسید، سربازان از تنگه گذشتند... میگویند در این هنگام، زمانی که خشایارشا از تنگه گذر کرده بود، یکی از ساکنان هلسپونت با حیرت بانگ برداشت: «زئوس، از چه رو باید سیمای پارسی به خود بگیری و به جای زئوس خود را خشایارشا بنامی....» (همچنین ن. ک. هرودوت، کتاب هفتم، 184: «در آن حد (دماغهی سپیاس) و تا ترموپیل، سپاه (خشایارشا) متحمل هیچ گونه ناراحتی نشده بود...»
26. هرودوت، کتاب هفتم، 22-24. نویسندهی تواریخ، توصیف خود را با این کلمهها به پایان میرساند: «تا جایی که بتوانم حدس بزنم، خشایارشا بر اثر غرور فرمان داد این ترعه را حفر کنند تا قدرت خود را بنمایاند و آثاری از آن به جا گذارد». در این صورت، بیحسی و عدم تحرک یونانیان را که نسبت به غرور بسیار حساس بودند، در برابر این قدرت نمایی درخشان در خاک هلنیک چگونه میتوان تعبیر کرد؟ آنان که در تمام طول تاریخ خود، پیوسته بر سر یک تکه زمین یا بر سر تعیین حد و مرزی با هم در ستیز بودند، از چه رو به مردان شاه اجازه دادند این کوه «بزرگ و نامی» وطن یونان را بشکافند؟
27. تواریخ، کتاب هفتم، 25. هرودوت میافزاید: «بزرگترین بخش گندم به جایی موسوم به لوکه آکنه در تراکیه (در ساحل پروپونتید نزدیک کرونه [خایرونئیا] حمل شد؛ به تیرودیزا نزد پرنتیها، به دوریسکوس در ائیون در ساحل استریمون و به مقدونیه برده شد.» در مورد مردان مأمور حفر ترعهی آتوس، هرودوت میگوید: «در آن جا یک بازار و مرکز تدارکات وجود دارد؛ آنها از آسیا گندم فراوان، کاملاً آسیا شده، دریافت میداشتند.» یعنی این که برخلاف مقدونیان اسکندر، که با ساز و برگی منحصر به پوست بزی بر پشت و نیزهای در دست، پارس را اشغال کردند و هنگام ترک آن (آنهایی که پارس را ترک کردند) پوشیده از جامههای ارغوانی و زردوزی بودند، پارسیان خشایارشا که نمیخواستند به خرج خطهی یونان زندگی کنند و آن را به یغما برند، سه سال پیش از نزدیک شدن به آن دیار، از آسیا به اروپا ذخیرههای غذایی حمل میکردند. در تاریخ خوب جست و جو کنید و آن وقت خواهید دید که این امر در سالنامههای قومها بیسابقه است. همچنین به مطالبههای بیش ازحد رومیان که به معنای واقع کلمه، شیرهی دنیایی را که مورد حملهشان قرار گرفته بود میکشیدند، و نیز به مطالبههای سپاههای بوناپارت در ایتالیا و هر جای دیگر فکر کنید و آن وقت اعتراف خواهید کرد که بربرانشوش، مردانی بودند که میدانستند چگونه زندگی کنند و بگذارند که دیگران هم زندگی کنند.
28. Synete.
29. Tempé
30. Diodore, Xl, 2,5,6
31. هردودوت نسبتاً ناشیانه موفق نمیشود یونانیانی را که پارسیان با شتاب پذیرفتند معذور بدارد، مگر این که آتنیان و اسپارتیان، و در صدر آنان تمیستوکل، را به بزدلی محض متهم کند: «به عقیدهی من، آن چه آنان را مصمم کرد (که بدون دست زدن به جنگ، حتی پیش از مواجه شدن با پارسیان) برگردند، ترس بود...» Herodote, Vll, fin 173 .
32. Les Histoires, Vll, 172-174, dans la traduction de ph, - E. Legrand: «مردم تسالی در آغاز فقط بر اثر ضرورت جانب مادها را گرفتند، به خوبی نشان دادند که دسیسهبازیهای آلوآدها خوشایند آنان نیست. در حقیقت، آنان به محض آگاهی بر این امر که پارسیان آمادهی گذر به اروپا میشوند، به برزخ که نمایندگان یونان در آن گرد آمده بودند قاصدانی فرستادند.. به آنان اعلام داشتند: «مردم یونان، باید گذرگاه اولمپ را حفظ کرد تا تسالی و مجموعهی یونان از جنگ دور بماند. ما آمادهی مشارکت در این امر هستیم؛ ولی میباید شما نیز قوای مهمی بفرستید؛ زیرا اگر شما به اعزام نیرو نپردازید، باید بدانید که ما با پارسیان سازش خواهیم کرد...» در نتیجه، یونانیان بر آن شدند که نیروهایی به تسالی بفرستند تا گذرگاه را حفظ کنند... این سپاه چون به تسالی رسید، به تامپه واقع بین کوههای اولمپ و اوسا قدم نهاد. در آن جا در حدود ده هزار سرباز یونانی اردو زدند و سوار نظام تسالی نیز به آنها پیوست؛ فرمانده لاسدمونیان اوئهنهتوس بود... فرماندهی آتنیان را هم تمیستوکل پسر نئوکلس به عهده داشت. آنها فقط چند روز آن جا ماندند؛ زیرا قاصدانی از جانب آلکساندر مقدونی پسر آمینتاس رسیدند و به آنان توصیه کردند بروند و در گذرگاه نمانند تا خرد نشوند... کسانی که این توصیه به آنان میشد آن را به کار گرفتند، زیرا به نظرشان رسید که توصیهی خوبی است؛ ولی به عقیدهی من، آن چه آنان را مصممم کرد ترس بود...» از هنگامی که تاریخ مینویسند، چهها ننوشتهاند تا عظمت روحی و شهامت لئونیداس و یاران اسپارتی او را که «خود را تا آخرین تن در راه افتخار و برای فرمانبردن از قانونهای کشورشان به کشتن دادند» نشان دهند؟ چگونه است که تقریباً هیچ کس دربارهی این ده هزار تن به شدت مسلح، همه اسپارتی و آتنی، که فرماندهیشان را نیز تمیستوکل به عهده دارد و مأمور حفظ گذرگاهی به اهمیت ترموپیل هستند، همینکه به آنان خبر میرسد مأموریتشان خطرناک است، محل نگهبانی خود را ترک میکنند تا به دیارشان بازگردند؟ و کسانی که از این ماجرا سخن میگویند، از آن اقدامی منطقی و حاصل تفکر، پاسخگوی ضرورتهای دفاع مؤثر میسازند. مثلاً ن. ک. P. 164 Cohen, R La Grece et. l,Hellé nisation du monde antique, «یونانیان اتحادیه ابتدا تصمیم گرفته بودند از مدخل آن جا (تسالی) در گردنهی تامپه دفاع کنند؛ ولی در محل دریافته بودند که چنین کاری را به خوبی نمیتوان از پیش برد و بر آن شده بودند که مقاومت را به دو محلی که مادها ناگزیر به عبور از آنها بودند، یعنی دماغهی آرته میزیون... و گذرگاه ترموپیل... منتقل کنند...» هاتسفلد نیز در Histoire de la Grece ancienne, p. 135، به همان نحو، ولی اندکی واقعبینانهتر، مینویسد: «در بهار سال 480، هنگامی که خبر رسید خشایارشا از هلسپونت میگذرد، واحدهایی (در حقیقت سپاهی کامل مرکب از ده هزار سرباز) آتنی، بئوتیائی [بئوسیایی] و پلوپونزی، آمدند و در درهی تامپه اردو زدند. وقتی به آن جا رسیدند، متوجه شدند که هم از طریق خشکی و هم از طریق دریا میتوان آنها را دور زد، و وضع مالکان عمدهی آن دیار مطمئن نبود؛ با نزدیک شدن دشمن، آنان عقب نشستند...» ولی این توجیه مؤخر علت بر اثر معلولها، هیچ گونه جنبهی تاریخی ندارد، زیرا کسانی که تامپه را ترک کردند همانهایی نبودند که تصمیم گرفتند بروند و در ترموپیل از تمامیت یونان دفاع کنند، بلکه متحدان گرد آمده در گذرگاه، آن هم هنگامی که دیدند خشایارشا نزدیک است آتیک را اشغال کند، چنین کردند. از طرفی این توجیه، توجیهی هم نیست، زیرا دفاع از ترموپیل به نحو غمانگیزی ناموفق ماند و به فاجعه انجامید.
33. ن. ک: Platon, Les Lois, lll, 698 e, 699 c, dans la traduction d'Edouard Des Places, Collection des Université sde France.
34. Olympe.
35. Maliens.
36. Herodote, Vll, 132 دیودور در کتاب یازدهم، 3، تصریح میکند که انیانها، دولوپها، پرهبها، مالهئیان و ماگنتها، در زمانی که نیروهای یونانی درهی تامپه را حفظ میکردند، به جانب بربران روی آوردند؛ و پس از رفتن نیروها، آخائیان، فتیوتیان، لوکریدیان، تسالیاییها و بیشترین بخش مردم بئوتی چنین کردند.
37. ن. ک. آخرین سطرهای این بخش که افلاطون درباره یونانیان هنگام ماجرای ماراتون مینویسد: «اما بقیهی تمامی یونانیان بر اثر وحشت از پا در آمده بودند و در عالم احساس شادی امنیتی که فعلاً دارند از جا نمیجنبیدند.»
38. Diodore, XL, 3 خود هرودوت هم در کتاب هفتم، 148-153 به تفصیل به بریدن آرگوس میپردازد و از آن ماجرا دو روایت نقل میکند که یکی از قول آرگوسیان است و دیگری از یونانیان دیگر: «به طوری که مردم آرگوس میگویند... آنها چون دریافته بودند که یونانیان خواهند کوشید آنان را در مخالفت با پارسیان به خود ملحق کنند، «تئور»هایی به دلف فرستاده بودند تا از خدا بپرسند کدام کار بهتر است انجام دهند... و پیتی در پاسخ به پرسش آنان گویا این پیشگویی را میکرد: قوم منفورِ همسایگان، عزیزِ خدایانِ جاویدان، مراقب خود باش...» هردودوت به دنبال آن و پس از نقل داستانی نسبتاً نزدیک به نخستین بخش سرگذشت دیودور، مینویسد: «آرگوسیان میگویند که در چنین شرایطی نتوانستند جاهطلبی اسپارتیان را تحمل کنند، ولی ترجیح دادند تحت فرمان بربران باشند و ذرهای از لاسدمونیان فرمان نبرند. و نمایندگان را تهدید کردند که پیش از غروب آفتاب، خطهی آرگوس را ترک کنند و گرنه با آنان چون دشمنان رفتار خواهد شد.
«این چیزی است که خودِ آرگوسیان دراین مورد نقل میکنند. ولی روایت دیگری وجود دارد که در یونان گسترده است و آن هم چنین است که: خشایارشا پیش از آن که نبرد با یونان را آغاز کند، گویا قاصدی به آرگوس فرستاد که به آنان گفت: مردم آرگوس، ما فکر میکنیم که نیای ما پرسه است... به این سان ما از اعقاب شماییم. بنا بر این عاقلانه نیست که با شما نبرد کنیم و شما... به دشمنی ما موضعگیری کنید.. با دل راحت در خانههای خود بمانید؛ زیرا اگر کارها مطابق میل ما پیش رود، ابداً قومی نخواهد بود که ما بیش از شما آن را ارج نهیم. میگویند که آرگوسیان چون این پیام شنیدند به آن توجه کردند...» هرودوت میافزاید که به گفتهی برخی از یونانیان، این روایت با موضوع بعدی که به چند سال بعد مربوط میشود (شما سالهای 448 و بعد و داد و ستدهایی را که به صلح کالیاس انجامید درک کنید) تطبیق میکند. کالیاس، آن زمان با همراهانش به سفارت به شوش رفته بود... آرگوسیان نیز در شوش نمایندگانی داشتند و از اردشیر پسر خشایارشا میپرسیدند که آیا پیمان دوستی منعقد شده با خشایارشا، برای آنان که آرزویش را دارند، همچنان باقی است... و گویا شاه اردشیر اعلام داشته که این دوستی به طور کامل باقی است و شهری نیست که او آن را بیش از آرگوس دوست خود در نظر بگیرد...» اگر سی سال پس از سالامین، رفتار یونانیان چنین بوده، به آسانی میتوان حدس زد که پیش از این جنگ چه وضعی داشتهاند.
39. این نمونهای آشکار از بین بسیاری دیگر است که هم هردودت و هم دیودور نقل کردهاند. دیودور به گونهای مختصرتر در کتابخانه، کتاب یازدهم، 15، مینویسد: «کورسیریان که شصت ترییر تجهیز کرده بودند در ساحل پلوپونز گرفتار شده بودند، و بنابر آن چه به بعد گفتند موفق نشده بودند از دماغهی ماله بگذرند؛ ولی بنا بر آن چه برخی از تاریخنویسان نقل میکنند، علت آن بود که آنان در این کرانهها منتظر مانده بودند که ببینند جنگ چه وضعی به خود خواهد گرفت تا اگر پارسیان فاتح شدند بتوانند به آنان خاک و آب تقدیم کنند...» هرودوت در کتاب هفتم، 168، بیش از این صراحت دارد: «از کورسیریان... تقاضا شد به متحدان (یونانی) بپیوندند.... آنان ابتدا وعده دادند که نیروی کمکی خواهند فرستاد... ولی وقتی فرستادن قوای کمکی ضرورت یافت... آنان شصت کشتی مجهز کردند؛ اما همین که در دریا تا ساحل پلوپونز پیش رفتند، در آبهای پیلوس [پولوس] و تنار لنگر انداختند... آنان هم منتظر ماندند که ببینند جنگ چه وضعی به خود میگیرد... فکر میکردند که پارسیان به پیروزی بزرگی دست خواهند یافت و بر تمامی یونان حکم خواهند راند. آنان مطابق نقشهای از پیش کشیده شده عمل میکردند تا بتوانند چیزی از این نوع به شاه پارس بگویند: شاها، یونانیان از ما تقاضا میکردند که در این نبرد به آنان بپیوندیم.... میزان کشتیهایی که میتوانستیم تدارک ببینیم... حداقل بعد از کشتیهای آتنیان، میتوانست مهمترین باشد، ولی ما نخواستیم با تو مخالفت کنیم یا به کاری دست زنیم که خوشایند تو نباشد. هرودوت میافزاید که: «آنها میاندیشیدند که با اختیار چنین لحنی، رفتاری بهتر از دیگران با آنان خواهد شد.»
40. هرودوت در کتاب هفتم، 108، بر این نکته تأکید میورزد: «خشایارشا از دوریسکوس به قصد یونان به راه افتاد، تمام کسانی را که در راه به آنان بر میخورد ناگزیر میکرد به سپاه او بپیوندند....» کمی بعد، در کتاب هفتم، 110: «اما قومهای تراکیه که راه خشایارشا از خطهشان میگذشت، چنین هستند: پائیتها، سیکونینها، بیستونینها، ساپئنها، درسئنها، ادونینها و ساترها. از ساکنان این سرزمینها، کسانی که در ساحل دریا میزیستند، به ناوگان سپاه میپیوستند؛ کسانی که در داخلهی خطهها زندگی میکردند، همه، به استثنای ساترها، پیاده همراهیاش میکردند...» باز هم کمی بعد: «سپاه خشایارشا... که پیشروی از استریمون [استرومون] را دنبال میکرد.... از میان دشت به سوی آکانتوس راه میپیمود؛ به تدریج که پیش میرفت، قومهای این خطهها و خطههای مجاور کوه پانژه [پانگیا، پاگائیون] را به همراه میبرد... ساکنان ساحل با کشتیهایی در لشکرکشی شرکت کردند؛ کسانی که در بالای منطقهی دریایی به سر میبردند، پیاده میرفتند؛ خشایارشا دستور داد اعلام کنند که آکانتوسیها میزبانان او هستند؛ به آنان جامههای مادی هدیه کرد و آنان را ستود، زیرا دید که سرشار از شور جنگ هستند...» و تا آن جا، حتی یک نفر یونانی برای مخالفت با پیشروی پارسیان قد علم نکرده بود.
41. Les Histoires, Vll, 118-121. هرودوت میگوید: «قومها هر چند از پا درآمده، هر چه به آنها دستور داده میشد اجرا میکردند.» اینگونه آمادهی خدمت بودن از ناحیهی قومی آزاد چه معنایی میتواند داشته باشد؟
42. هرودوت در کتاب هفتم، بند 196، میگوید که چند روز پیش از نبرد ترموپیل، خشایارشا که هنوز در تسالی بود «مسابقهی اسب دوانی ترتیب داد تا دربارهی سوار نظام خودش و سوار نظام تسالی که دربارهاش به او گفته بودند بهترین سوار نظامهای یونان است، داوری کند؛ اسبهای یونانی آشکارا عقب ماندند.» اگر آن چنان که این همه ادعا میشود، خشایارشا یونان را برای این اشغال کرده بود که ساکنانش را به بردگی بگیرد، آیا باز هم با ترتیب دادن مسابقههای اسب دوانی، خود را سرگرم میکرد؟
43. Hrodote, lV, 143، این سطرها: «پس شاهان قومها (همسایگان سکاها) گرد آمده بودند و قاصدان سکاها وضع را در برابر آنان عرضه داشتند: پارس پس از مطیع کردن همسایگان از طریق افکندن پلی بر تنگهی بوسفور، قدم به خاک آنها نهاده بود؛ پس از آن، تراکیه را مطیع کرده بود... در این صورت شما چه؟ با دل راحت در کناری نمانید، نگذارید شما را بی آن که مداخلهای کرده باشید، در هم بشکنند؛ با توافقی مشترک به مقابله با اشغالگر بشتابیم. آیا شما هیچ کاری نخواهید کرد؟ در این صورت ما محکوم به آن هستیم که یا ترک دیار کنیم، یا اگر در آن بمانیم، تسلیم شویم...» ولی سکاها تسلیم نشدند، به سیاست اندوهبار و غمانگیز زمین سوخته اقدام کردند: «سکاها چون با پاسخ همسایگان آشنا شدند («پارسیان به مقابلهی ما نمیآیند، بلکه به جنگ عاملان تهاجم غیر عادلانهای که متوجهشان شده است میآیند.») بر آن شدند به نبرد رویاروی دست نزنند، زیر متحدانی نداشتند: بر آن شدند که عقبنشینی کنند و خود را از دشمن به در برند و سر راه خود چاهها و چشمهها را پر کنند و هر گونه رستنی را از بین ببرند...»
44. در آغاز این سرگذشت، هرودوت دو حکایت نقل میکند که به خوبی نشان میدهند خشایارشا، گذشته از این که یونانیان را دچار وحشت نکرد، کوشید با نرمش و بیحالی تفرعنآلود و موذیانهاش آنان را نرم کند. هرودوت، در کتاب هفتم، بندهای 145-147 مینویسد که آتنیان و اسپارتیان چون آگاه شدند که خشایارشا با سپاه خود در سارد است، «بر آن شدند که جاسوسانی به آسیا بفرستند تا به بررسی وضع امور شاه بپردازند... این افراد چون به سارد رسیدند شناخته شدند.. نگهبانان، آنان را به حضور خشایارشا بردند؛ او چون از هدف سفرشان آگاه شد به نگهبانان دستور داد آنان را همه جا بگردانند، تمام پیاده نظام و تمامی سوار نظام را نشانشان دهند و هنگامی که آنان از تماشا سیر شدند، سالم و تندرست روانهشان کنند.... این تصمیم خشایارشا، از مقولهی این تصمیم دیگر است: او زمانی که در آبیدوس بود، کشتیهایی دید که از پونت - اوکسن گندم میبردند و از هلسپونت میگذشتند و راه اژین و پلوپونز را در پیش میگرفتند. کسانی که به شاه نزدیک بودند، با خبر شدند که این کشتیها به دشمنان تعلق دارند، و آماده بودند که بر آنها دست یابند؛ چشم دوخته به شاه، در کمین لحظهای بودند که شاه چنین دستوری صادر کند، ولی خشایارشا پرسید که آنها به کجا میروند، پاسخ داده شد: «ای ارباب، به دیار دشمنانت؛ و گندم نیز میبرند.» شاه به سرعت پاسخ داد: «خوب، مگر خود ما نیز، گذشته از چیزهای دیگر، بار بار گندم به همان جا که آنان میروند نمیبریم؟ پس این مردم وقتی برای ما آذوقه حمل میکنند، مرتکب چه خطایی میشوند؟...» باید اعتراف کرد که این «بربر» با شوخی و داوری بیگانه نبوده است.
45. Herodote, Vll, 145.
46.Corcré ens.
47. ف. ا. لوگران، مترجم هرودوت، میگوید: «سیسیل، کورسیر [کورفو] و کرت، در آن هنگام در غرب، شمال و شمال غربی «استانهای مرزی» هلنیسم هنوز آزاد بودند.»
48. Corfou.
49. این جا نحوهی تفکر افلاتون را دربارهی رفتار یونانیان در جنگهای مادی به طور کلی به یاد میآوریم که پس از بررسی این نکته که اگر قوانین شهرهای یونان همانهایی بود که او توصیه میکند، میگوید: «هرگز حملهی پارس و هیچ تهاجم دیگری متوجه یونان نمیشد...» و نتیجه میگیرد: «به هر حال نحوهای که آنان (یونانیان) آن را پس زدند ننگبار بود... کشور آرگوس که فراخوانده شده بود بربران را پس بزند، به ندا پاسخ نداد و سلاح بر نگرفت. با احاطه کردن رویدادهایی که آن زمان بر این جنگ نشان گذاشتند، نسبت به یونانیان اتهامهایی میتوان وارد آورد که هیچ افتخارآمیز نیستند.» Les Lois, lll, 692.
50. Herodote, Vll, 154.
51. himere.
52. در این مورد، دیودور بر خلاف عادت خود، بیش از هرودوت به وضوح سخن میگوید: زیرا در حالی که نویسندهی تواریخ، شکاکتر از معمول، نسبتاً از سر غفلت در کتاب هفتم، بندهای 165-166 مینویسند: «همچنین در سیسیل نقل میکنند که ژلون... به یاری یونانیان میآمد، ولی در همان زمان ترییوس خودکامهی هیمر که از دیار خود رانده شده بود، سپاهی مرکب از فنیقیان، لیبیاییها، ایبرها، لیگورها، الیزیکسها (ساکنان ناریونز)، ساردنیاییها، کرسیها، به فرماندهی آمیلکار، شاه کارتاژیها آورده بود... و نیز گفته میشود که در همان روزی که ژلون و ترون، در سیسیل موفق شدند آمیلکار کارتاژی را شکست دهند، در سالامین هم یونانیان، شاه پارس را مغلوب کردند»، نوشتهی دیودور خیلی مشروحتر است. او در آغاز کتاب یازدهم، بند 1، حملهی کارتاژیها به سیسیل را به لشکر کشی خشایارشا به یونان پیوند میدهد: «خشایارشا ابتدا نمایندگانی نزد کارتاژیها فرستاد تا یاری آنان را کسب کند و با آنان پیمانی بست که بنا بر آن قرار شد خشایارشا به ساکنان یونان به معنای اخص کلمه حمله کند، و در همان زمان کارتاژیها مبالغ گزافی پول گرد آوردند و از ایتالیا، لیگوری و ایبری، سربازانی به خدمت گرفتند و جدا از این سربازان، سپاهی ملی در تمام لیبی و کارتاژ گرد آوردند.» سپس در همان کتاب، بندهای 20-27، به تفصیل به این نبرد میپردازد و در مقام ستایشگر اسپارتیان، آن را با نبرد ترموپیل که در آن لاسدمونیان درخشیدند، مقارن میشمارد: «در همان روزی که ژلون این پیروزی (برهیمر) را کسب میکرد، لئونیداس در ترموپیل با خشایارشا میجنگید...»! اگر گفتهی دیودور درست باشد، بر فهرست بسیار مفصل قومهایی که با پارسیان هخامنشی متحد شدند، اینها را نیز باید افزود: کارتاژیها، و پشت سر آنها، قومهای ایتالیا، لیگوری، گل و حتی ایبری. فهرست هرودوت مفصلتر از این است!
53.Syagros.
54. Agamemnon.
55. Pelops.
56. Herodote, Vll, 157-164, dans la traduction de Legrand . من فقط حرفهای اساسی را نقل کردهام.
57. Cadmos.
58. Skythes.
59. Sicules.
60. Herodote, Vll.169 که نشان میدهد مردم کرت نیز از رفتن به یاری آتن و اسپارت سر باز زدند. این هم صدایی یونان در یاری نرساندن به کسانی که میخواستند با خشایارشا بجنگند، از چیزی هولناک حکایت میکند.
61. ر. ک. Diodore, Xl, 15-16 و از جمله این سطرها: «آتنیان پناه برده به جزیرهی سالامین... به طور کلی شهامت خود را از دست داده بودند و وحشتی نه کمتر از این بر یونانیان دیگر چیره شده بود. چون رأی قطعی شورا عبارت از نبرد در سالامین بود...
اوری بیاد (اسپارت)، تمیستوکل (آتن) را با خود برد و دو سردار به اتفاق رفتند که به تهییج سربازان بپردازند و آنان را برانگیزند که شجاعانه خطر را خوار بشمارند؛ ولی چندان توفیق نیافتند که حرف خود را بقبولانند. خدمهای که کشتیها را میراندند از برتری عظیم دشمن در هراس بودند، و گذشته از این که تسلیم دلگرمیهای سرکردگان خود نشدند، وظیفهی خود دانستند که سوار شوند و به پلوپونز بروند. هراسی که پارس برمیانگیخت، در سپاه زمینی یونانیان نیز از این کمتر نبود...»
62. ر. ک. Herodote, Vll, 138-140.
63 . τρώμα کلمهای است که شخص هرودوت به کار میبرد تا در آغاز کتاب هشتم، بند 27، از آن یاد کند:
ἐν δὲ τῷ διὰ μέσου χρόνῳ, ἐπείτε τὸ ἐν Θερμοπύλῃσι τρῶμα ἐγεγόνεε …
64. باید اعتراف کرد که کتیبهی طلای سه پایهی مشهوری که یونانیان نذر معبد دلف کردند: «ای رهگذر، برو به لاسدمونیان بگو که ما این جا خفتهایم تا از قانونهای تو فرمان بریم» برای گرامی داشت هفت هزار تنی نبود که هر چند میدانستند که دیگران برای فرمان بردن از قانون خواهند مرد، به دیار خود بازگشتند.
65. Phocé ens
66. Herodote, Vlll,29.
67. Herodote, Vlll, 30
68. آلکساندر مقدونی اول، همان مردی بود که به ده هزار سپاهی آتنی و اسپارتی تمیستوکل و اوئهنتوس «توصیه» کرد در تنگهای که وظیفهی نگهداری از آن را داشتند نمانند.
69. Herodote, Vlll, 34.
70. Thespies.
71. Herodote, Vlll, 50.
72. Calliades.
73. Herodote, Vlll, 51.
بدیع، امیرمهدی، (1387)، یونانیان و بربرها، برگردان: قاسم صنعوی، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}